آنكه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت،در این خانه ندانم به چه سودازد و رفت...!
خواست تنهــایی ما را به رخ ما بكشد، تنـه ای بر در این خانه تنهـا زد و رفت...!
دل تنگش سر گل چیدن از این باغ نداشت، قدمـی چند به آهنگ تماشـا زد و رفت...!
كنج تنهـایی ما را به خیالـی خوش كرد، خواب خورشید به چشم شب یلـدا زد و رفت...!
خرمن سوختــه ما به چه كارش می خورد كه چـو برق آمد و آتش به دل ما زد و رفت...!

 
پشت ميز قمار دلهره عجيبي داشتم
برگي حكم داشتم و ديگر هرچه بود ضعيف بودو پايين
بازي شروع شد
حاكم او بودو من محكوم
همه برگهايم رفتندو سه برگ بيش نماند
برگي از جنس وفا رو كرد من بالاتر آمدم
بازي در دست من افتاد
عشق آمدم با حكم عشوه و ناز بريد
و حكم آمد از جنس چشم سياهش
زندگي حكم پايين من بودو
من باختم...!

 
همه رفتن كسي با ما نموندش... كسي حرف دل ما رو نخوندش...!
همه رفتن كسي دورو برم نيست... چنين بيكس شدن در باورم نيست...!


 
كنم هر شب دعايي كز دلم بيرون رود عشقت ولي.... آهسته ترگويم: خدايا بي اثر باشد
به فريادم برس اي عشق كه من امشب پريشانم...!
آشفته سریم، خانه دوست كجاست...
دیوان پر از ترانه دوست كجاست...
ای كاش كه عابری در این شهر غریب...
می گفت به من كه خانه دوست كجاست...؟
نظرات شما عزیزان:
|